کاش میتونستم همین الان به خ زنگ بزنم. بیدارش کنم از خواب و بپرسم ازش که: من همهی این آدمِ غلطم؟ یا حتی بخشیش؟
+ هیچ جا، هیچ جای زندگیم اندازه چندین ماه گذشته از خودم بدم نیومده بود. لعنت به من! کی تموم میشه این کابوس؟ کابوسِ : من کیام؟
++ که درختا رو ت میده و میشه. که پنجره ها رو میکوبونه و شیشهها رو میشه. که به آدما مجال پناه گرفتن نمیده. که صداش میپیچه تو گوشِت و تپش قلب میده بهت. مثل همون. اندازهی همون. از خودم میترسم.
+++ همین الان دوباره به سان بیماری به شوق فکر کردم و قلبم درد گرفت. واقعا درد گرفت. یعنی واقعا درد میگیره. ولی خب باید پذیرفت که هیچ کس قربانی نیست. چون هر جایی فکر کنیم قربانی هستیم اشتباهیم. غلطیم. من هیچ جا قربانی نبودهم. مطمئنم. شاید فقط باید یه وقت هایی یه چیزهایی رو می دونستم. که میتونم ندونستنش رو ببخشم. الان میتونم ببخشم.
درباره این سایت