در تمام طول تحصیل کلاس موردعلاقه من ادبیات یا فارسی بود. دوره‌ی راهنمایی معلممون که فقط چهره‌ش با چشم های سبزش یادمه و طبق معمول اسمش یادم نیست به من می‌گفت سانی. گاهی هم می‌گفت ولی. بچه‌ها از این صمیمیت‌ش با من حسادت می‌کردن و راستش برای خودم هم عجیب بود. دوره‌ی دبیرستان معلممون عشقِ من بود. یه خانمِ واقعا ناز. به اندازه سخت‌گیر و به اندازه مهربون. و همیشه زیبایی رو در برقراری نسبت‌ها می‌دونست. در متناسب و به اندازه بودن. و خودش متناسب بود. از قضا این معلممون هم منو دوست می‌داشت. سال پیش دانشگاهی معلممون (که نمیدونم چرا یهو از اون سال همه‌‌ی معلم‌ها برامون ارتقاء پیدا کردن به مقام استاد) یه آقای میانسال با سبیل های تقریبا شبیه کلهر بود. استاد رضایی. که نقطه‌ی عطفی تو زندگی اکثر ما بود. که وقتی موضوع کنکور بود و تست انگار جدی‌تر و سخت‌گیرتر از این آدم تو این دنیا وجود نداره. و وقتی موضوع عشق بود و مولانا مهربون‌تر و عاشق‌تر از اون. مدت ها بعد هم هنوز تو خونه‌ش مولاناخوانی برگزار می‌شد و صدحیف که هیچ وقت نتونستم شرکت کنم. 

ازون کلاس صحنه‌های زیادی یادم نیست. من محو استاد می‌شدم. محو شیوه‌ی عاشقی‌ش. شیوه‌ی خوندن و عشق بی‌پایانی که به مولانا داشت. محو اشتیاق صورتش وقتی درباره‌ی مولانا حرف می‌زد.

اون موقع‌ها هر از گاهی به درست و غلط فکر می‌کردم. مثل هر وقت دیگه‌ای که خط‌کش برمی‌داشتم و آدم‌ها، صداقتشون، رنگ رخسار و سرّ درونشون، تفاوت ظاهر و باطن‌شون و سیاهی و سفیدیشون رو اندازه می‌گرفتم‌. من رنگ آدم‌ها رو پیش خودم می‌دونستم. ناخالصی ها رو هم زود تشخیص می‌دادم.اما گاهی می‌دیدم آدم غیرخوش‌رنگی زندگی خوش‌رنگی ساخته. یا گاهی به خط کشم شک می‌کردم‌ گاهی فکر می‌کردم‌ "هر آدمی" و "هر فکری" میتونه درست باشه. هر شیوه‌ای میتونه قابل پذیرش باشه. یه بار همه‌ی جراتم رو جمع کردم و پرسیدم. گفتم استاد ممکن نیست برای رسیدن به هدف، به معشوق، به هر آنچه درستِ مطلق است چندین راه موجود باشه؟ ممکن نیست که "هر چیزی" بتونه درست باشه؟ گفت: نه. یه نه‌ی مطلق بهم داد که از اون روز به نظرم: نه. از اون روز جواب مطلق این سوال نه‌ عه. گفت: "صراط مستقیم" یعنی یک راه راست. بقیه لغزش است و غیر از آن هیچ نیست. از اون روز فکر میکنم درست یک چیز است. و هر آنچه غیر از آن است لغزش است و هیچ. از اون روز تو هر آنچه که فکر میکردم "صراط مستقیم" نبوده دنبال لغزش بوده‌ام. دنبال لکه، ناخالصی، سیاهی. 

 

+الان شک دارم به بودن درست و غلط. شاید تنها دلیلش ترس باشه.

++ ولی خ قاطعانه میگفت درست و غلط وجود نداره. اگه خودش غلط باشه ارزش گذاریِ true  برای گزاره‌هاش هم میره زیر سوال. ولی خب من با فرض false بودن خودش هم ترجیح میدم فکر کنم گزاره‌هاش true هستن. چون اگه false باشن من خیلی از دست میدم‌.

مثل یه باد طوفانی...

همون داستانِ "کونوا احراراً فی دُنیاکُم"

واقعا درست و غلط وجود نداره؟!

اون ,هم ,درست ,گاهی ,فکر ,رو ,از اون ,و غلط ,اون روز ,به اندازه ,است و

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شیکو پیکو ستاره سهیل طراحی وبسایت در کل ایران / سئو حرفه ای سایت عکس خفن و لو رفته | نیا تو سلنا گومز سینما پارادیزو امین رضانژاد ورزش و تناسب اندام آمینامیس فایل minertak